خلاصه داستان : |
مردي كه شركتش در آستانه ي ورشكستگي قرار دارد، پس از فرار شريكش بعد از سال ها كوشش و تحمل شدايد، سرانجام شركتش به نفع زياد مي رسد. در اين حال شريكش كه از موضوع آگاه شده، اعلام مي كند، كه براي پس گرفتن سهمش به زودي نزد او خواهد آمد. مرد كه نمي خواهد به شريك ناجوانمردش پولي بدهد با جواني برخورد مي كند كه گفته مي شود به علت ابتلاء به سرطان دو ماه بيشتر زنده نخواهد بود. در حالي كه در مورد آزمايش خونش اشتباهي صورت گرفته و او كاملاً سلامت است. به فكر مرد مي رسد كه دخترش را به ازدواج جوان در آورده و شركتش را به او منتقل كند. تا پس از مرگ جوان دخترش صاحب ارث و در واقع خود مرد مالك هستي خويش شود. با اين تدبير مرد گرچه شريك سابقش را از خود دور مي كند، اما ناگهان با حقيقت تازه اي روبرو مي شود و جوان كه آدم صادقي است همه چيز را به او برمي گرداند. |
|