خلاصه داستان : |
احمد و صمد به همراه مادر و برادر كوچكشان از روستاي خود به شهر مي روند و در خانه ي برادر بزرگشان ابراهيم ساكن مي شوند. مادر از اين كه ابراهيم نامزد شهري دارد ناخرسند است. دختري به نام شعله، به اين بهانه كه پدرش با او بدرفتاري مي كند، از خانه مي گريزد و به جمع آنها پناه مي برد. شعله احمد را با دوستش آشنا مي كند تا او به فنون كشتي بياموزد. شعله به تدريج احمد و صمد را، كه در يك خشك شويي كار مي كند، به خود علاقمند مي سازد و بين دو برادر نفاق مي اندازد. كار احمد پس از شكست در يك مسابقه ي كشتي به اعتياد و دزدي و قمار كشيده مي شود. او شعله را به دليل اغواگري هايش با چاقو از پا درمي آورد و با گزارش برادرش ابراهيم توسط پليس دستگير مي شود. مادر با دو فرزند ديگرش به زادگاهشان برمي گردد و ابراهيم خود را آماده مي كند تا با نامزدش فريده زندگي تازه اي را آغاز كند. |
|
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر