|
خلاصه داستان : |
شعبان از شيراز براي كار به تهران مي رود، و در استوديو فيلمبرداري با فرشته آشنا مي شود. نصرت، كه كارگردان استوديو است، فرشته را به دليل اجتناب از برهنگي در صحنه هاي فيلم جواب مي كند شعبان و فرشته با هم همراه مي شوند. فرشته در كاباره اي آواز مي خواند و سفارش مي كند كه شعبان را به عنوان گارسون استخدام كنند. دست و پا چلفتي بودن شعبان موجب مي شود كه همان شب آن دو را اخراج كنند در مرافه اي كه در كاباره پيش مي آيد يكي از مشتري ها به نام فرامرز به كمك آن دو مي رود، و از آن پس آن ها را تحت حمايت خود مي گيرد. مادر فرامرز با معاشرت پسرش با فرشته مخالفت و او را طرد مي كند. آن سه يك گروه شادماني تشكيل مي دهند، و مدتي بعد فرشته پدرش را مي يابد و با نشانه اي كه او از همسرش مي دهد مادرش را مي يابد، و چندي بعد با متنبه شدن مادر فرامرز، فرشته و فرامرز پاي سفره عقد مي نشيند. |
|
|
|
|
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر