خلاصه داستان : |
عشق دختر چايكار و پسر كارخانه دار از نظر پدر محكوم است و چون نتيجه اي نمي گيرد، عده اي را به تعقيب پسرش مي گمارد. طي حادثه اي پسر بينايي اش را از دست مي دهد و از دختر محبوبش دور مي افتد. دختر فرزندي را كه از مرد محبوبش دارد به تنهايي بزرگ مي كند و به تحصيلات عاليه مي رساند و بعد يك تصادف آن ها را با هم روبرو مي كند. پسر كه پزشك قابلي شده، به پدرش بينايي مي دهد و اين حادثه پس از سال ها، خانواده ي كوچك و زجر كشيده را گرد هم مي آورد. |
|
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر