خلاصه داستان : |
ايرج، منشي آقاي جوانمرد، با نامه اي از طرف جوانمرد نزد آقاي پايمردي مي رود تا دختر او گيتي را براي فرخ، پسر آقاي جوانمرد، خواستگاري كند. مهراقدس، همسر آقاي پايمردي، به اين دليل كه آن ها فرخ را نمي شناسند با اين وصلت مخالفت مي كند. زن و شوهر براي آنكه فرخ را بيازمايند سه دختر را به عنوان دخترشان معرفي مي كنند تا فرخ دختر واقعي را از ميان آنها بازشناسد. ايرج و فرخ با دخترها و مباشر خانه براي آن كه با روحيه ي هم آشنا شوند به سفر مي روند. ايرج و فرخ، به رغم بازيگوشي هاي دخترها، كه هربار آن ها را با نشاني هاي غلط به اشتباه مي اندازند، همسر آينده ي خود را برمي گزينند. |
|
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر