خلاصه داستان : |
با مرگ پدر و مادر مراد و لاله خاله ي آن ها كلثوم خواهرزاده هاي خود را به كمك حسن به گدايي وامي دارد. باباعلي براي آن كه فشار كم تري به بچه ها وارد بيايد براي كلثوم، با بساط شهر فرنگي، مشروب قاچاق حمل مي كند. با دستگير شدن باباعلي كلثوم و حسن بچه ها را وادار به دزدي مي كنند، اما آن ها به جاي دزدي به باربري و تصنيف فروشي رو مي آورند. روزي اتومبيل زن و شوهر جواني با لاله تصادف مي كند و آنها لاله را به بيمارستان و بعد مداوا به خانه مي برند. زن و شوهر جوان با رضايت كلثوم لاله را به عنوان فرزند خوانده خود نگه مي دارند. پس از مدتي كلثوم دستگير و باباعلي آزاد مي شود. وقتي زن و شوهر جوان با لاله عازم اروپا هستند باباعلي و مراد آن ها را در فرودگاه مي بينند، و از آن پس همگي در كنار هم زندگي مي كنند. |
|
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر