خلاصه داستان : |
جاهلي كلاه مخملي از زندان آزاد مي شود و با خود عهد مي كند كه اطراف كارهاي خلاف نگردد و آدم سر به راهي باشد. اما دوستان ناباب، كه موجب گرفتاري او شده بودند، با صحنه سازي او را متهم به حمل مواد مخدر مي كنند، به اين نيت كه از دست او خلاص شوند. كلاه مخملي مي گريزد و به روستائي پرت افتاده پناه مي برد، و در آنجا به دليل شباهتي كه به يك جوان روستائي دارد با او عوضي گرفته مي شود. جوان روستائي مورد تعقيب قرار مي گيرد و دستگير مي شود. از سوي ديگر كلاه مخملي به دختر كدخدا دل مي بازد. او گروهي بزهكار را كه قصد تصاحب اموال كدخدا را دارند گرفتار قانون مي سازد و با روشن شدن ماجرا تبرئه مي شود و با دختر كدخدا ازدواج مي كند. جوان روستائي نيز پس از آزاد شدن از زندان با دختر محبوب خود پاي سفره ي عقد مي نشيند. |
|
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر