خلاصه داستان : |
جواني (عباس مغفوريان)، كه با مادر دائم الخمرش زندگي مي كند، پس از مرخص شدن از زندان، چون به قمار رو مي آورد با مخالفت مادرش روبرو مي شود. جوان در كاباره با زني (سهيلا) آشنا مي شود كه او را وادار به سرقت پول هاي گاوصندوق يك شركت مي كند. رئيس گروهي (اكبر خواجوي) كه زن براي او كار مي كند در موقع سرقت با شليك اسلحه ي نگهبان كشته مي شود و جوان نگهبان را با تير مي زند. جوان با كيف پول به خانه اي پناه مي برد كه مدير مسئول يك روزنامه (رضا شفيع) با همسر (پرخيده) و دختر (شمسي فضل اللهي) و پسر كوچكش در آن زندگي مي كنند. جوان توسط دختر خانه با مادرش تماس مي گيرد، و پس از مدتي با پرداختن مقداري پول به دختر از او مي خواهد كه يك اتومبيل تهيه كند تا با هم بگريزند. دختر مي پذيرد، اما روز بعد وقتي جوان متوجه مي شود، دختر تعلل مي كند او را با تهديد به خيابان مي كشاند، و وقتي اسلحه از دست جوان مي افتد دختر او را با شليك گلوله از پا درمي آورد. بيرون از خانه پدر و مادر دختر و پليس (عباس شباويز) در انتظار ايستاده اند.
|
|
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر