ايرج جوان عكاسي است كه با فريبا آشنا مي شود. فريبا كه تظاهر مي كند صاحب ثروت هنگفتي است با كف زني امرار معاش مي كند. او كه پيش از اين با گروه تبهكار منوچهر همكاري مي كرده به درخواست ايرج براي زندگي مشترك پاسخ مثبت مي دهد. اما منوچهر براي جلب همكاري فريبا تهديد مي كند راز قتلي را كه فريبا در آن دست داشته برملا خواهد كرد، و از طرف ديگر ايرج را نسبت به رابطه ي فريبا با شاهرخ، كه كارگردان تأتر است و فريبا با او همكاري دارد، بدگمان مي كند. منوچهر در مرافعه با فريبا از پا درمي آيد و فريبا با همكاري ايرج مي گريزد. پليس آن دو را تعقيب مي كند و فريبا در تصادف با كاميون كشته مي شود. |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر